
– نظريه هاي تبيين كننده کيفيت روابط زناشويي
– نظريه هاي تبيين كننده کيفيت روابط زناشويي
در اين قسمت به بررسي و توضيح مهمترين نظريه هاي پيرامون كيفيت روابط زناشويي يعني نظريه ليوايز و اسپنير و نظريه ماركس پرداخته ميشود.
2-2-3-1- نظريه ليوايز و اسپنير
ليوايز و اسپنير (1979) طي مطالعات و پژوهش هايي كه درباره كيفيت روابط زناشويي انجام دادند، سعي كردند از يك سو عوامل موثر بر كيفيت زناشويي را بيابند و از سوي ديگر دريابند كيفيت زناشويي، بيش از همه بر ثبات و پايداري روابط زناشويي تاثير ميگذارد. آنها معتقد بودند كه كيفيت زناشويي تابعي از سه نوع متغير است: منابع فردي و اجتماعي قبل از ازدواج كه همسران با خود به خانواده ميآورند، رضايتمندي آنها از سبک زندگيشان و پاداشي يا تقويتي که از تعاملات زناشويي خود دريافت ميکنند. سپس اين نويسندگان موضوع اصلي نظريه اشان را چنين بيان مي كنند : هر چه كيفيت زناشويي بيشتر باشد، ثبات زناشويي بيشتر ميشود. ثبات به اين معناست كه آيا يك ازدواج بي عيب است يا نه. همچنين آنها اظهار كردند كه كيفيت زناشويي پايين، عدم اثبات را افزايش مي دهد. به اين دليل كه احساس عدم خوشبختي يا عدم رضايتمندي از ازدواج نوعاً افكار و رفتارهاي مربوط به طلاق را افزايش مي دهد. سرانجام آنها استدلال كردند كه دو گروه از نيروهاي بيروني وجود دارند كه رابطه بين كيفيت زناشويي و ثبات زناشويي را تحت تاثير قرار مي دهند كه به طور مشخص عبارتند از، تاثير قوي منفي از جذابيت هاي جايگيزين و يك تاثير مي گذارد. سرانجام آنها استدلال كردند كه دو گروه از نيروهاي بيروني وجود دارند كه رابطه بين كيفيت زناشويي و ثبات زناشويي را تحت تاثير قرار مي دهند كه عبارتند از تاثير قوي منفي از جذابيتهاي جايگزين و يك تاثير مثبت قوي از فشارهاي بيروني بر زوجين براي حفظ ازدواجشان. به تعبير ديگر در صورتي كه چيزهاي پر جاذبهتر از روابط زناشويي بتوانند همسران را به خود جذب كنند، كيفيت زناشويي كاهش خواهد يافت و ثبات زناشويي از بين خواهد رفت . از سوي ديگر مي توان هنجارها و ارزش هاي اجتماعي ، احساس تعلق و وابستگي به همسر و خانواده همچنين انسجام و يكپارچگي نظام خانواده را از جمله فشارهاي بيروني دانست كه همسران را واميدارند تا زندگيشان را حفظ كنند(ليوايز و اسپنير، 1979).
ماركس (1989) بر اساس نظريه ليوايز واسپنير و رويكرد سيستمي بوون (1972) نظريه و نوع شناسي نويني درباره كيفيت زناشويي ارائه كرد. او با نگرشي سيستمي به فرد ، رابطه او با همسرش و رابطه فرد با ديگران، مي نگرد و استدلال ميكند كه در نظريه سازي درباره روابط زناشويي، ما هميشه فرضيه هايي مطرح مي كنيم درباره فردي كه وارد رابطه زناشويي مي شود، سپس آن را حفظ يا نابود مي كند و به شيوههاي گوناگون تحت تاثير آن قرار ميگيرد و بر آن تاثير مي گذارد. او چارچوب نظريه خود را چنين توضيح ميدهد: يك فرد متاهل داراي سه زاويه است كه عبارتند از: زاويه دروني، زاويه همسري، سومين زاويه . اولين زاويه خود دروني فرد است- بار دورني فرد با تلاشها، انگيزهها و انرژيهاي گوناگون فرد كه بوسيله پيشينه طولاني از تمامي تجربيات زندگي اش شكل مي گيرد . دو زاويه ديگر، دو راهي هستند كه فرد را از زاويه اوليه اش به بيرون هدايت ميكنند. زاويه دومي زاويه رابطه با همسر است. آن بخشي از خود كه به طور مداوم به همسر توجه ميكند. با او هماهنگ مي شود و از مراقبت ميكند: زاويه دوم پل استقلال – همبستگي است، به همين دليل است كه مردم همسر را به عنوان ( نصف ديگر من) ميدانند . سومين زاويه هر نقطه تمركز خارج از خود به جز همسر را نشان مي دهد. افراد مختلف داراي زاويه سوم گوناگون هستند كه مهمترين آنها، بچهها ، خويشاوندان، دوستان، مشاغل، علاقهمنديهاي تفريحي و سرگرمي و غيره هستند. سومين زاويه مي تواند علائق مستقل يا مشترک همسران باشد، علايقي که هر يک از همسران جداگانه دنبال مي کنند. مثلاً شغل و يا علايقي که به طور مشترک دنبال مي شود، مثلاً فرزندان ، بسته به اينکه همسران چگونه زاويه سوم شان را درون مثلث هايشان جاي ميدهند، زاويه سوم همسران ميتواند مستقل از يکديگر يا مشترک باشد. سه زاويه فرد ، محيط پيچيده و پويايي از انرژي، اطلاعات و منابع را براي او فراهم ميکنند. مارکس براي فهم بهتر پويايي هاي روابط زوجين اظهار مي دارد که من به دليل منابعي که در هر يک از زاويه هايش مي يابد به سوي آنها کشيده مي شود. و از يک زاويه دور ميگردد. اگر منابع جذابتري در زاويه هاي ديگر بيابد. همان چيزي که ليوايز و اسپنير «جذابيت هاي جايگزين» نام نهادهاند. بنابراين هر تغييري در کيفيت انرژي هر يک از زاويه هاي من شکل مثلث را تغيير مي دهد: افزايش کشش در يک نقطه موجب کاهش کششهاي نقطه هاي ديگر مي شود و کاهش کشش در يک نقطه موجب کاهش کششهاي نقطه هاي ديگر ميشود ، و کاهش کشش در يک نقطه مطمئن ترين شيوه برانگيختن من براي محدود کردن خودش به زاويه هايي است که کشش قوي تري دارند. من به طرفي کشيده مي شود که بيشترين پاداش هاي جذب کننده را دريافت مي کند و يک فرد خوش شانس چنين پاداشهايي را در هر سه زاويه مي يابد. همچنين مارکس توجه زيادي به رويکرد سيستمي بوون به ويژه پويايي هاي خانواده و اينکه مثلثهاي افراد متاهل چگونه به شکل هاي مختلف سازماندهي ميشوند، داشته است. از نظر بوون ازدواج نظام ناپايداري است که هميشه شامل تنشهاي غير قابل اجتنابي است که درون آن ايجاد مي شود. به طور متناوب، يک يا هر دو همسر تمايل دارند بحران هاي انباشته شده در زاويه سوم مثلث خود را تخليه کنند. اما مارکس پويايي هاي زناشويي را به شيوههاي متفاوت از بوون تجزيه وتحليل ميکند. برخلاف بوون که يک مثلث تغيير پذير را در نظر ميگيرد که دو زاويه آن را زن و شوهر تشکيل مي دهند و زوايه ديگر اعضاء خانواده يا آنچه در خارج قرار دارد است، مارکس دو مثلث جداگانه اي که با يکديگر آميختهاند را تصور مي کند که هر همسر سه زاويه اي که در بالا توضيح داده شد را دارد. بوون سومين زاويه را فرد در دسترس مي داند، در حاليکه مارکس سومين زاويه را متشکل از هر علاقه مهم ميبيند که اغلب يک شخص مثلاً بچه است، اما ممکن است يک فعاليت همچون شغل، سرگرمي و فعاليت هاي تفريحي نيز باشد. با اين وجود بوون تاکيد بسياري بر ماهيت سيستمي عناصر همسري دارد. او به وضوح نشان مي دهد که چگونه سومين زاويه به طور غير قابل اجتنابي بخشي از سيستم زناشويي است و اينکه چگونه کيفيت روابط زناشويي به طور مستقيم تحت تاثير شيوه اي که توسط آن همسران زاويه هاي سوم خود را بکار ميبرند، قرار مي گيرند(مارکس، 1986).
]]>