
خودپنداره از نظر روانشناختی و دیدگاه های مرتبط با لن
خودپنداره
2- 2-2-1- خود[1] چيست؟
«خود عبارت است از: 1- مجموعهاي از افكار و احساسات فرد در مورد خويش، 2- روش ويژه پاسخ دادن فرد به محيطش (كيمبل[2]، 1990، ص 54)».
بنابراين خود دو بخش دارد: ما نسبت به محيط چطور احساس، فكر و رفتار ميكنيم و نيز در مورد خودمان، چطور فكر و احساس ميكنيم. چگونگي عمل، فكر و احساس ما تحت تأثیر تجارب قبلي و برخوردهاي فعلي ما است. خود، حداقل دو تركيب دهنده اصلي دارد، يك بخش ارزيابنده كه حالت فيزيكي و ذهني فرد را ارزشگذاری و سنجش مينمايد، و يك بخش فعال كه سبك ويژه پاسخ دادن به وقايع محيطي را نشان ميدهد.
بسياري از روان شناسان اجتماعي معتقدند ما حس درهم پیچیدهای از خود را رشد ميدهيم كه بر چگونگي عمل و عکسالعملمان در موقعيتهاي اجتماعي تأثیر ميگذارد (بركوتيز[3]، 1985، شلنكر[4]، 1985، به نقل از كيمبل، 1990). در ضمن مفهوم خود اشاره دارد به ارتباط مداومي كه بين شيوه رفتار فرد در محيط و چگونگي ارزيابي خودش وجود دارد. جنبه اول خود، خود به عنوان عامل و بازيگر است و جنبه دوم، خود به عنوان هدف مورد بررسي توسط خويش.
2- 2- 2- 2- ديدگاه ويليام جيمز
مطالب فوق همان مفهوم من فاعلي و مفعولي جيمز را به ذهن ميآورد. جيمز نخستين كسي است كه در سال 1982 ميان مفهوم من[5] و خود (خود شناخته شده از خود شناسنده) تفاوت ميگذارد. به عقيده وي، من (كه يك خود تجربي است) از من واقعي (اعضا، لباس، موضوع، منزل) و از من روحي (جنبههایي از وجدان، آمادگي رواني، و نيز از من اجتماعي يا «خود» كه بر اثر شناخت ديگران پديد ميآيد، تشكيل يافته است ( روش بلا و نیون، 1370، ص64).
هر فرد بر اساس ارتباط و فاصلهای كه بين خود واقعي و خود آرمانیاش وجود دارد براي خويش حرمت و عزت قائل است. جيمز معتقد بود سطح خواستهها نقش اساسي در تعيين اينكه ما خود را مطلوب تلقي ميكنيم يا نه بازي ميكند. سطح خواسته مربوط به اشيايي ميشود كه جزء مقوله «مال من» هستند. از طرفي به نظر ميرسد سطح خواسته مربوط به آرمان من است چون به اهداف فرد مرتبط است، اهدافي كه فرد ميخواهد به آنجا برسد تا از خود رضايت داشته باشد.
اگر در يك زمينه مهم (براي فرد) پيشرفت به سطح خواسته نزديك شده باشد، فرد احساس عزتنفس ميكند و اگر فاصله زيادي بين او وجود داشته باشد، خود را فرد ضعيفي تلقي ميكند. بنابراين احساس ما درباره خويشتن، بستگي كامل به آنچه قبلاً انتظار داشتهایم و آنچه اكنون انجام ميدهيم، دارد. منبع ديگر در به وجود آوردن حرمت خود، ارزشي است كه فرد به كل «خود» ميدهد. طبق نظر جيمز، «خود» مجموعه چيزهايي است كه فرد ميتواند آنها را به خود منسوب كند كه هر يك از اين متعلقات براي فرد ارزش متفاوتي دارند. به اين ترتيب جيمز نيز، حداقل بخشي از خود (يا من اجتماعي) را در يك شبكه وسيع از روابط متقابل ميبيند. در واقع، من اجتماعي را با كنش متقابل اجتماعي پيوند ميدهد. پس خود، ساختار شناختي را تعيين ميكند و بدين ترتيب كنش متقابل ميان سازواره و محيط اجتماعي آن مشخص ميشود (روش بلا و نیون، 1370، ص 65).
روان شناسان اجتماعي و جامعهشناسان متعددي بر اين مفهوم خود تأکید کردهاند. سالها پيش جامعهشناس مشهور، چارلز كولي[6] اصطلاح «خود آیینهای[7]» را به كار برد. بسياري از برداشتهاي ما از خويش، از عکسالعملها و رفتارهاي اطرافيان استنباط ميشود و در يك شبكه مرتبط، ما نيز بر آنها تأثیر ميگذاريم. همچنين جرج ميد، «خود» را از اين زاویه نگريسته است.
2- 2- 2- 3- ديدگاه كنش متقابل نمادي جورج ميد[8]
آنچه ما فكر ميكنيم يك انعكاس آیینه وار از گونهای است كه ديگران ما را ميبينند. اين موضوع وقتي اهميت مييابد كه كودك را كه در حال تشكيل و توسعه از خود است، در نظر آوريم.
در اين زمان، آنان دست به عملي ميزنند كه با خودپنداره يا تصور از خودشان، هماهنگ است و منتظر بازخورد افرادي ميشوند كه اين تصور از خود را در آنها به وجود آوردهاند (غالباً شخصيتهاي معتبري چون والدين، مربي و معلم) و چون به همان صورت اوليه بازخورد دريافت میکنند، همان طور كه قبلاً فكر ميكردند عمل نيز میکنند. مثلاً كودكي كه والدينش او را بي مهارت ميدانند از ترس انجام عملي اشتباه، در موقعيت بعدي نيز دچار بي مهارتي ميشود و بعد كودك به اين نتيجه ميرسد كه واقعاً بي مهارت است. اين فرايند را تحت عنوان «پيشگويي خودكامبخش[9]» نامیدهاند (پپ و مك هال، 1988، به نقل از فتحي آشتياني، 1374، ص 19).
جورج هربرت ميد براي آنكه نشان دهد موجود انساني حتي در پويش روابط اجتماعي داراي يك خود است، اين موضوع را مطرح ميكند كه انسان در عين فعاليت ميتواند تحت تأثیر اعمال خود واقع گردد. انسان همانطور كه ميتواند در برابر ديگران عمل كند، در برابر خود نيز قادر به عمل است. او براي تقويت روحيه خود تلاش ميكند، براي خود هدف تعيين ميكند. ميد توانايي انسان براي عمل كردن در برابر خود را به عنوان ساز و كار اصلي كه توسط آن، با دنياي خود روبهرو ميشود و با آن ارتباط برقرار ميكند، در نظر ميگيرد. اين ساز و كار او را قادر ميسازد كه چيزهاي پيرامون را براي خود معني كند و اعمال خود را بر اساس آن معاني هدايت كند. آنچه انسان نسبت به آن آگاهي دارد، همان چيزي است كه در حال معني كردن آن براي خود است.
فرايند معني سازي: زندگي آگاهانه انسان يك جريان مستمر معني سازي است يعني نمادي ساختن چيزهايي كه با آنها سروکار پيدا كرده و آنها را معنا نموده است. فرد براي شكل دادن به عملي كه قصد انجام آن را دارد، صورتهاي مختلفي را در نظر ميگيرد و اهميت آنها را ارزيابي و سپس عمل خود را هدايت ميكند.
پويش شکلدهی به عمل، در جريان معني سازي و يا به كار گرفتن ذهن براي تعريف آن، با آنچه كه خود يا من ناميده ميشود، متفاوت است. مفهوم «معني سازي براي خود» يك فرايند ارتباطي پويا است كه در آن فرد چيزها را ثبت و سپس ارزيابي ميكند و براي آنها يك معني و مفهوم قائل شده، تصميم ميگيرد و بر مبناي آن عمل ميكند. بنابراين فرايند معني سازي مستقلاً وجود دارد و در حين اين پويش است كه انسان به عمل خود شكل ميدهد. بهعلاوه به نظر ميد شکلگیری عمل فردي از خلال فرايند معني سازي براي خود، هميشه در يك بستر اجتماعي صورت ميگيرد (پپ و مك هال، 1988، به نقل از فتحي آشتياني، 1374، ص 19).
2- 2- 2- 4- ديدگاه پديدار شناختي سوزآنهارتر
سوزآنهارتر[10] در سال 1983، براي اولين بار اصطلاح نظام ـ خود[11] را مطرح كرد. در نظريه پديدار شناختي هارتر نظام ـ خود شامل سه جزء است: (به نقل از محمودی، 1377، ص 35).
- تصور از خود[12] 2. مهار خود[13] 3. حرمت خود[14]
- 1. تصور خود: در نظريه او تصور از خود نقطه نظر عيني است كه كودك در رابطه با خود دارد كه طي تحولي بر اثر تحول شناختي، مفهومي انتزاعي پيدا ميكند. در دوره طفوليت، تصور از خود، تنها محدود به جسم است. با افزايش سن، مسأله مقايسه اجتماعي با ديگران در پيدايش اين مفهوم تأثیر ميگذارد و در سنين نوجواني اين مفهوم توسعه يافته و هويت شخصي به وجود ميآيد. در اين سن با توجه به پيدايش تفكر انتزاعي، سه جنبه از تصور خود تثبيت ميگردد:
الف ـ خود در طي زمان پايدار ميماند.
ب ـ خود در نقشها و زمينههاي مختلف يكسان ميماند.
ج ـ برداشت خود و ديگران نسبت به وي، يكسان ميگردد.
از همين جا ميتوان به اهميت مفهوم خود پنداره، آن هم در دوران نوجواني و جواني پي برد.
- 2. مهار خود: شامل يادگيري اين موضوع است كه شخص به چه اندازه قادر به سازماندهی رفتار خود است. به نظر او كودكي كه توانايي جهت دادن به فعاليتها و هيجاناتش را دارد، احساس كفايت بيشتري مينمايد و رفتارش مورد پسند اجتماع واقع ميشود و احتمالاً بيشتر مورد پذيرش و توجه قرار ميگيرد. اين جنبه نيز كه كنترل رفتار را موجب ميشود، با موضوع تحقيق ما ارتباط نزديك دارد چرا كه تا فرد قادر به كنترل خود نشود، نميتوان او را خودتنظیم دانست. خودتنظيمي و مهار خود صورتهاي متفاوت يك موضوع هستند.
- حرمت خود: يا همان عزتنفس به عنوان تفاوت بين تصور واقعي از خود و خود آرمانی تعريف شده است.
تحقيقات هارتر نشان داده است كه سطح بالاي حرمت خود بر چهار عاملي كه در پي ميآيند، مبتني است:
- ارتباط با والدين 2. مهار رفتارهاي منفي (مهار خود) 3. پذيرش خويشتن (رضايت از خود) 4. رفتار اجتماعي (پذيرش ديگران) (فتحي آشتياني،1374، ص 27).
2- 2- 2- 5- ديدگاه رفتار به عنوان منبع خود ـ فهمي، دارلي بم[15]
بم و شاختر[16] (به نقل از بايرن و بارون، 1991، ص 64) معتقدند ما اغلب نگرشها، احساسات يا هيجاناتمان را مستقیماً نميشناسيم. بم به جاي تمركز بر منابع بيروني براي كسب چنين شناختي، منبع بالقوه ديگري را خاطر نشان ميكند.
مشاهده رفتارهاي خود: وقتي ما بهگونهای عمل ميكنيم عاقلانه به نظر ميرسد كه نگرش يا احساسي همسان با چنين رفتاري داشته باشيم. بنابراين آنچه كه انجام ميدهيم به عنوان راهنماي مفيدي نشان ميدهد كه چه اتفاقي در درون در حال روي دادن است. بهعلاوه فرايندهايي كه ضمن آن به شناخت خود نائل ميشويم، بسيار مشابه با فرايندهايي است كه ما را به شناخت ديگران ميرساند.
بم فرض ميكند، در موقعیتهایی كه در آنها نشانههاي دروني ما در رابطه با اين موضوعات ضعيف يا مشكوك هستند، ما بر مشاهده رفتارهايمان تكيه ميكنيم تا نگرشها و احساساتمان را استنباط كنيم. مثلاً اگر ما به شدت مجذوب شخصي هستيم، چنين احساسي را از اين واقعيت كه اغلب در محيط بيرون در جستجوي او هستيم، استنباط نميكنيم. زيرا اين احساس واضحتر از آن است كه چنين شاهدي نياز داشته باشد.
همچنين بم معتقد است ما رفتارمان را به عنوان راهنمايي براي نگرشها يا هيجانات فقط در مواردي به كار ميبريم كه اين رفتارها آزادانه انتخابشده باشند. اگر اين رفتارها تحميلي باشند، از هر استنباطي خودداري ميكنيم. تئوري بم توسط تجارب شخصي و يافتههاي تحقيقاتي زيادي تأیید شده است. در زندگي مواقعي پيش ميآيد كه هیجانزده شدهایم، اما پس از مشاهده رفتارمان متوجه ميشويم كه احساسات ما بسياري قویتر از آن چیزی است كه فكر ميكرديم؛ مثلاً شروع به خوردن غذا ميكنيم و به محض شروع كشف ميكنيم خيلي گرسنهتر از آنچه فكر ميكرديم هستيم. با همين كه صدايمان را براي دعوا با كسي بالا ميبريم، در مييابيم كه واقعاً عصبانیتر از آن هستيم كه انتظارش را داشتيم. در اين نمونهها، فرض بم در اين مورد كه ما واقعاً احساسات يا ديدگاههاي دروني خويش را به اندازهای كه فكر ميكنيم، نميشناسيم مناسب به نظر ميرسد. پس منبع ديگري كه همان مشاهده رفتارمان است لازم میشود. (بايرن و بارون[17]، 1991، ص 64).
تأکید بم بر مشاهده رفتارها، پيوندي را بين خودپنداره با خودتنظيمي به وجود ميآورد. زيرا پيشگامان نظريه يادگيري خودتنظيمي همچون بندورا، زيمرمان و شانك نيز بر مشاهده و سپس الگو گیری تأکید کردهاند. مشاهده و توجه به رفتارهاي خود و ديگران، يكي از مباني اساسي نظريه خودتنظیمي است كه توجه به آن كاربردهاي مفيدي را هم در زمينه رشد و افزايش خود پنداره مثبت و هم در آموزش خودتنظيمي، به همراه دارد كه در ادامه فصل تحقيق به بررسي آن خواهيم پرداخت. در ادامه بحث با توجه به اهميت ديدگاه شناختي به خود در اين تحقيق، تاريخچه مطالعات خود را بر مبناي اين رويكرد و به طور خلاصه ذكر ميكنيم.
2- 2- 2- 6- ديدگاه شناختي ـ اجتماعي در زمينه خود
رويكرد شناختي اجتماعي در نيمه دوم دهه 1970 تكامل يافت و نظريههاي آن همزمان و جداگانه در جاهاي متفاوتي ظهور كردند. بر خلاف نظريه صفات كه معتقد است فرد، صفات خود را بدون توجه به موقعيت بروز ميدهد و يا نظریه اسكينر كه بر اهميت تأثیرات موقعيت در به حداقل رساندن تفاوتهاي فردي تأکید دارد، نظريه يادگيري اجتماعي هم نقش عوامل سرشتي و هم نقش عوامل موقعيتي را به حساب ميآورد (فراهاني1377، به نقل از محمودی، 1377، ص 38).
با تكيه بر اين اعتقاد، تعدادي از روان شناسان اجتماعي نيز مفاهيم، نظريهها و روشهاي روانشناسی شناختي تجربي را به كار بردند. روان شناسان شناختي هم در پژوهشهاي خود به سوي حوزههاي روانشناسی اجتماعي حركت كردند و تأکید بر پديدهها و مواد معنیدار دنياي واقعي را آغاز كردند (دوين[18] و همكاران، 1994، ص 30).
اشنايدر[19] (1991) رويكرد شناختي ـ اجتماعي را در قالب سه فرضيه اصلي مشخص ميكند: (دوين و همكاران، 1994)
الف) ابتدا اين رويكرد بر فرايند شناختي كلي و بنيادي بدون در نظر گرفتن محتواي ويژه، تأکید دارد. اين رويكرد يك تعادل و هماهنگي بين اجتماع و اشكال ديگر شناخت را به كار ميگيرد.
ب: مدلهاي شناختي اجتماعي با مدل كلي پردازش اطلاعات كه در آن حافظه نقش برجستهای بازي ميكند، منطبقاند.
ج: رمزگرداني، ذخیرهسازی و بازيابي اطلاعات طوري نگريسته ميشود كه اصولاً تحت تأثیر ساختهاي دانش قبلي، طرحوارهها، نمونههاي نخستين، اصول مستند[20] و مانند آن قرار دارد
[1] Self
[2] Kimble
[3] Berkowtiz
[4] Schlenker
[5] ego
[6] Charles Horton Cooley
[7] Looking-glass self
[8] George Herbert Mead
[9] self-fulfilling prophecy
[10] S.Harther
[11] Self-system
[12] Self-image
[13] Self-control
[14] Self-esteem
[15] Darly Bem
[16] Schachter
[17] Byrne & Baron
]]>